گناهى که تو را زشت نماید نزد خدا بهتر است از کار نیکى که پسندت آید . [نهج البلاغه]
پاییز 1385 - غلامعلی کوچولولو
 

 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/8/1 ::  1:6 عصر

داداشم رو مجبور کردم قبل از اینکه ماشین بیاد بیام تا وبلاگم رو بنویسم . احتمالا دو ماه ما میریم اهواز و علی رو هم تنها میزاریم خونه . وقتی انتخابات تموم شد بر می گریدیم . چقدر سیاسی هستیم ها . فعلا من نیستم پس تا وقتی بیام حتما خیلی نظر خواهم داشت . ماشین راننده ما خراب شده و زنگ زد گفت یه زره دیر تر میاد . شاید از اهواز به داداشم زنگ زدم بهش مطلب گفتم تا برام تو وبلاگم بنویسه . راستی عید همتون مبارک انشا الله رمضان سال اینده رو هم همه ببینیم .

  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/7/30 ::  12:12 صبح

شهادت در کنار قدس یعنی شهادت در کنار قبله اول مسلمین و قبله تمامی پیامبران قبلی تازه شهادت در کنار قدس چه افتخاری داره واقعا . خوش به حال فلسطینی ها که در کنار قدس به شهادت رسیدند . من این طوری فکر می کنم . یک فلسطینی در باره شهادت چه می گوید ؟؟

  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/7/28 ::  11:0 عصر

امروز من خوابیده بودم یه دفه بیدار شدم همه چی تار بود . یه دفه علی بهم گفت بیا بریم راه پیمایی . وقتی رفتیم علی خیلی عجله داشت . من بعدا فهمیدم که می خواست ساعت ده میدان روح الله باشه چون میخواست سر موقع سر قرار وبلاگ دینی نویسها برسه . ولی من که نمی دونستم وبلاگ چیه . وقتی دوستای علی رو دیدم گفتم اینها دیگه کین . بعداز اینکه یه زره نشستیم یکی با چندتا عکس اومد . یکی از عکسا رو دادن به من روش نوشته بود لینک به زیتون . من نمی تونستم لینک رو بخونم . آخه فقط کلاس سومم . از علی پرسیدم : لینک چیه . علی یه چیزایی گفت که هیچی نفهمیدم ولی علکی سر تکون دادم . همه باهم داشتن در مورد وبلاگ حرف میزدن . منم فکر کردم عکسها وبلاگن . باخودم گفتم چه وبلاگهای قشنگی . اما من که نمی دونستم درستش وبلاگه میگفتم ببلاگ . یکیشون از اون یکی پرسید وبلاگ تو چیه . اون یه چیزایی گفت که باز هم نفهمیدم ولی فکر کنم هزار در مو باریک و نکته و از این جور چیزا . یکیشون که انگار رئیس بود گفت بریم طرف میدون شهدا . رسیدیم اونجا . علی و اون پسره ه بعدا فهمیدم که اسمش مظاهر محمودی هست شروع کردن در مورد وبلاگ و این جور چیزا . من داشتم گیج میشدم  . بابا یکی بهم بگه وبلاگ چیه . ولی پیش خودم یه حدسایی میزدم مثلا همون عکسا وبلاگ باشن . بعد مظاهر چاهار تا عکس داد دستم و گفت برو اونجا وایسا اینارو به مرم نشون بده . فکر کنم داستان نخود سیا و این جور صحبتها بود . منم کلی ذوق کردم که وبلاگ دارم و دارم وبلاگهام رو به مردم نشون میدم . که یه خانمی اومد و ازم عکس گرفت . وای چه خوب من رو با وبلاگ هام عکس گرفتن . فکر کنم خیلی با کلاس شده بودم آخه یه پسر دیگه ای هم ازم عکس گرفت . بعد از یه زره که ویساده بودن و من وبلاگ هام رو به مردم نشون میدادم حرکت کردیم به طرف مصلی و شعار می دادیم . مظاهر بهم قول داد یه زره جلو تر برام چسب بخره که به وبلاگ هام بچسبونه . ولی هیچ مغازه ای باز نبود . جلو تر از ما یه پلاکارد گرفته بودن دستشون که نوشته بود هر وبلاگ یک فریاد . خوش به حال من که چاهار تا فریاد داشتم . مردم که وبلاگهام رو می دیدن خیلی خوششون میومد . فکر کنم ته با کلاسی بودم ها .می شد . رسیدیم مصلی . که دیگه من خلی خسته شده بودم . به علی گفتم بیا بریم خونه . علی هم از دوستاش خدا حافظی کرد و من هم از مظاهر . مظاهر به علی گفت برام یه چیز بخره ولی علی نخرید . هم مظاهر از کیسه خلیفه بخشید . هم علی فراموشش شد . رسیدیم خونه علی دوباره برگشت مصلی . دوتا عکس با خودم آورده بودم خونه که فکر می کردم وبلاگن . حسین داداش بزرگتر از من کوچیک تر از علی هست . وقتی عکس لینک به زیتون رو دید . پرسید لینک یعنی چه . من نمی دونستم چی بگم . ولی یه چیزایی از همونایی که علی صبح بهم گفت براش تعریف کردم . اینکه تو مثلا تو دفتر خودت باشی بعد یه هویی بری تو دفتر یکی دیگه . به این میگن لینک . مثلا این اسرائیلی ها تو کشور خدشون بودن بعد یه هویی رفتن تو یه کشور دیگه که مال خدشون نبوده . به این میگن لینک . فکر کنم لینک اسم دوم اشغال باشه . شب شد که باز هم علی رو دیدم . ازش خواستم برام در باره وبلاگ بیشتر بگه . علی هم یه چیزایی گفت که باز هم من زیاد نفهمیدم ولی فکرکنم وبلاگ یعنی تو ارتن نت یه صفحه مال خودته . توش هر چی دلت خواست بنویسی . حتی میشه عکس هم بزاریم . آدما تو وبلاگ اسمای خدشون رو نمی گن . هر وبلاگ در باره چیزایی خوبی باشه . اگه وبلاگ درباره چیزای خوبی باشه همه بهش توجه میکنن و می خونن ولی اگه چیزای علکی توش باشه کسی بهش توجه نداره . بعد من از علی خواستم بهم وبلاگ های بقیه رو بهم نشون بده . وقتی وبلاگهار بقیه رو دیدم خیلی دلم خواست من هم یک وبلاگ داشته باشم . من میخوام تووبلاگم در باره قدس . بچه های فلسطینی لبنانی . در باره چیزایی که یاد میگیرم و خوبه در باره سوالهایی که دارم . کلا در باره هرچی به نظرم جالب باشه می نویسم . البته علی بهم کمک میکمه و لی من نمیزارم حرفام رو تحریف یا به قول خودش ویرایش کنه . هر چی من گفتم اون برام تایپ میکنه .

 


  نظرات شما()

خانه |شناسنامه|ایمیل
وبلاگ من
 
 
 
 
 
 
پاییز 1385 - غلامعلی کوچولولو
غلامعلی کوچولو
من غلامعلی کوچولو هستم و 9 سالمه من اصلا بچه گانه فکر نمی کنم . تعریف از خود نباشه ها ولی من خیلی مرتب هستم.من درست در روزی که فهمیدم وبلاگ چیه وبلاگ نویس شدم . داداشم هم وبلاگ نویسه . روز قدس من رو برد راهپیمایی اونجا با وبلاگ نویس ها و وبلاگ آشنا شدم . تو این وبلاگ می خوام در باره هر چی فکر می کنم بنویسم در باره لبنان فلسطین امام زمان امام ها و .......
 
پاییز 1385 - غلامعلی کوچولولو
 
داداشم (دلگویه های یک غلامعلی مجاهد)
 
زمستان 1385
پاییز 1385
 
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و
باور نکردنیمتنیادداشت ها
و پیام‏ها را بکاوید!