آفت دانشمندان، حبّ ریاست است [امام علی علیه السلام]
غلامعلی کوچولو - غلامعلی کوچولولو
 

 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/11/29 ::  10:10 عصر

به نظر من وبلاگ نویسی یعنی نوشتن برخودددنیا . و بر خود ، مردم دنیا با ما وبلاگ نویسی یعنی چت با اهل اینترنت . حالا شما بگویید وبلاگ نویسی یعنی چه!

________________________________________________________
جُک
از یه مردیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  پرسیدند گاو را بیشتر دوست داری یا گوسفند .
می گوید : مگه خر چشه


  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/11/28 ::  7:7 عصر

خدمونیم ها بعد از یک عمر آرزو بالاخره شاگر اول کلاس سوم دبستان پسرانه‏ی عبد الهی شدم . بعد ازچند روز داشتم ور شکست می شدم که کار نامه ها را به من دادن . کارنامه‏ عال‍‍‍‍یــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بود. پدر به من قول داد که به اندازه بیست هایم به من هزار تمنیـــــــــ دهد . خدمونیم ها چند هزااااااار تومن . چند روز بعد بابا اومد به اتاقم خوشحال شدم . بابا گفت بیا این جایزه‏ی توست . چشمانم را بستم و باز کردم . دیدم یه تقویم بچه گانه است . انگار با اشتها، اشتها کور شده شدم. همین هم یه جایزه است . 


  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/10/3 ::  2:3 عصر

پس از به پایان رساندن 2ماه در اهواز با قطار مزخرف به قم برگشتیم وقتی به مدرسه اصلی خود یعنی مدرسه عبد الهی رفتم معلّم به من نگاه می کرد ونمی دانست این کیست این قدر سلام سلام کردم که آخر گفت:سلام آقا علی . معلّم کلاس اوّل خود را در مدرسه دیدم و با آن سلام و احوال پرسی کردم . وارد کلاس که شدم همه با هم گفتند علی ی ی ی
پریدن روم این قدر فشار آوردن که نزدیک بود بترکم . یکی از بچه ها از من پرسید معلمّان آن جا چه طور بودند ؟ جوابش را دادم: زن بودند . تعجّب کرد و گفت معلّمای زن برای شاگرداشون می رقصند . گفتم : حرف دهنت را بفهم . در صورتی که پسری در اهواز به من گفت معلّمای مرد شلّاق می زنند . به آن هم همان حرف را گفتم . خلاصه من که فکر می کنم معلّمای مرد برای پسرها بهترند . اگر همه پسرها معلّم زن داشتند برای دخترها هم معلّم مرد می گذاشتند بهتر بود .

  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/10/2 ::  1:30 عصر

یک یا چند روز از عید گذشته بود صبح زود بیدار شدم دلم میخواست با پسر عمویم بروم به مدرسه یادم امد که هنور همویم مت را در مدرسه ثبت نام نکرده است پس دوباره سرم رو گذاشتم روی تخت، راحت تر از همیشه خوابیدم . بیدار شدم عموم آماده بود که من رو توی مدرسه ثبت نام کند . از شوق مدرسه صبحانه نخوردم راه افتادم با عموم . بعد از چند ساعت در اداره آموزش پرورش معطل دن فهمیدم که در مدرسه دکتر خوشیار ثبت نام شدم رفتیم به مدرسه . وارد مدرسه که شدم گفتم . بابا مدرسه . بابا زمین فوتبال . بابا آموزش پرورش . همین جوری با خودم می گفتم که آقای ملک محمّدی را دیدم او مدیر مدرسه بود قیافش مثل یک حلولا بود برای همین گفتم همو دست شویی کجاست.

خلاصه پام که وارد کلاس شد زنگ خانه را زدند و این هم از شانس من .


  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/8/1 ::  1:6 عصر

داداشم رو مجبور کردم قبل از اینکه ماشین بیاد بیام تا وبلاگم رو بنویسم . احتمالا دو ماه ما میریم اهواز و علی رو هم تنها میزاریم خونه . وقتی انتخابات تموم شد بر می گریدیم . چقدر سیاسی هستیم ها . فعلا من نیستم پس تا وقتی بیام حتما خیلی نظر خواهم داشت . ماشین راننده ما خراب شده و زنگ زد گفت یه زره دیر تر میاد . شاید از اهواز به داداشم زنگ زدم بهش مطلب گفتم تا برام تو وبلاگم بنویسه . راستی عید همتون مبارک انشا الله رمضان سال اینده رو هم همه ببینیم .

  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/7/30 ::  12:12 صبح

شهادت در کنار قدس یعنی شهادت در کنار قبله اول مسلمین و قبله تمامی پیامبران قبلی تازه شهادت در کنار قدس چه افتخاری داره واقعا . خوش به حال فلسطینی ها که در کنار قدس به شهادت رسیدند . من این طوری فکر می کنم . یک فلسطینی در باره شهادت چه می گوید ؟؟

  نظرات شما()


 
 
از: غلامعلی کوچولو  ::  85/7/28 ::  11:0 عصر

امروز من خوابیده بودم یه دفه بیدار شدم همه چی تار بود . یه دفه علی بهم گفت بیا بریم راه پیمایی . وقتی رفتیم علی خیلی عجله داشت . من بعدا فهمیدم که می خواست ساعت ده میدان روح الله باشه چون میخواست سر موقع سر قرار وبلاگ دینی نویسها برسه . ولی من که نمی دونستم وبلاگ چیه . وقتی دوستای علی رو دیدم گفتم اینها دیگه کین . بعداز اینکه یه زره نشستیم یکی با چندتا عکس اومد . یکی از عکسا رو دادن به من روش نوشته بود لینک به زیتون . من نمی تونستم لینک رو بخونم . آخه فقط کلاس سومم . از علی پرسیدم : لینک چیه . علی یه چیزایی گفت که هیچی نفهمیدم ولی علکی سر تکون دادم . همه باهم داشتن در مورد وبلاگ حرف میزدن . منم فکر کردم عکسها وبلاگن . باخودم گفتم چه وبلاگهای قشنگی . اما من که نمی دونستم درستش وبلاگه میگفتم ببلاگ . یکیشون از اون یکی پرسید وبلاگ تو چیه . اون یه چیزایی گفت که باز هم نفهمیدم ولی فکر کنم هزار در مو باریک و نکته و از این جور چیزا . یکیشون که انگار رئیس بود گفت بریم طرف میدون شهدا . رسیدیم اونجا . علی و اون پسره ه بعدا فهمیدم که اسمش مظاهر محمودی هست شروع کردن در مورد وبلاگ و این جور چیزا . من داشتم گیج میشدم  . بابا یکی بهم بگه وبلاگ چیه . ولی پیش خودم یه حدسایی میزدم مثلا همون عکسا وبلاگ باشن . بعد مظاهر چاهار تا عکس داد دستم و گفت برو اونجا وایسا اینارو به مرم نشون بده . فکر کنم داستان نخود سیا و این جور صحبتها بود . منم کلی ذوق کردم که وبلاگ دارم و دارم وبلاگهام رو به مردم نشون میدم . که یه خانمی اومد و ازم عکس گرفت . وای چه خوب من رو با وبلاگ هام عکس گرفتن . فکر کنم خیلی با کلاس شده بودم آخه یه پسر دیگه ای هم ازم عکس گرفت . بعد از یه زره که ویساده بودن و من وبلاگ هام رو به مردم نشون میدادم حرکت کردیم به طرف مصلی و شعار می دادیم . مظاهر بهم قول داد یه زره جلو تر برام چسب بخره که به وبلاگ هام بچسبونه . ولی هیچ مغازه ای باز نبود . جلو تر از ما یه پلاکارد گرفته بودن دستشون که نوشته بود هر وبلاگ یک فریاد . خوش به حال من که چاهار تا فریاد داشتم . مردم که وبلاگهام رو می دیدن خیلی خوششون میومد . فکر کنم ته با کلاسی بودم ها .می شد . رسیدیم مصلی . که دیگه من خلی خسته شده بودم . به علی گفتم بیا بریم خونه . علی هم از دوستاش خدا حافظی کرد و من هم از مظاهر . مظاهر به علی گفت برام یه چیز بخره ولی علی نخرید . هم مظاهر از کیسه خلیفه بخشید . هم علی فراموشش شد . رسیدیم خونه علی دوباره برگشت مصلی . دوتا عکس با خودم آورده بودم خونه که فکر می کردم وبلاگن . حسین داداش بزرگتر از من کوچیک تر از علی هست . وقتی عکس لینک به زیتون رو دید . پرسید لینک یعنی چه . من نمی دونستم چی بگم . ولی یه چیزایی از همونایی که علی صبح بهم گفت براش تعریف کردم . اینکه تو مثلا تو دفتر خودت باشی بعد یه هویی بری تو دفتر یکی دیگه . به این میگن لینک . مثلا این اسرائیلی ها تو کشور خدشون بودن بعد یه هویی رفتن تو یه کشور دیگه که مال خدشون نبوده . به این میگن لینک . فکر کنم لینک اسم دوم اشغال باشه . شب شد که باز هم علی رو دیدم . ازش خواستم برام در باره وبلاگ بیشتر بگه . علی هم یه چیزایی گفت که باز هم من زیاد نفهمیدم ولی فکرکنم وبلاگ یعنی تو ارتن نت یه صفحه مال خودته . توش هر چی دلت خواست بنویسی . حتی میشه عکس هم بزاریم . آدما تو وبلاگ اسمای خدشون رو نمی گن . هر وبلاگ در باره چیزایی خوبی باشه . اگه وبلاگ درباره چیزای خوبی باشه همه بهش توجه میکنن و می خونن ولی اگه چیزای علکی توش باشه کسی بهش توجه نداره . بعد من از علی خواستم بهم وبلاگ های بقیه رو بهم نشون بده . وقتی وبلاگهار بقیه رو دیدم خیلی دلم خواست من هم یک وبلاگ داشته باشم . من میخوام تووبلاگم در باره قدس . بچه های فلسطینی لبنانی . در باره چیزایی که یاد میگیرم و خوبه در باره سوالهایی که دارم . کلا در باره هرچی به نظرم جالب باشه می نویسم . البته علی بهم کمک میکمه و لی من نمیزارم حرفام رو تحریف یا به قول خودش ویرایش کنه . هر چی من گفتم اون برام تایپ میکنه .

 


  نظرات شما()

<      1   2      
خانه |شناسنامه|ایمیل
وبلاگ من
 
 
 
 
 
 
غلامعلی کوچولو - غلامعلی کوچولولو
غلامعلی کوچولو
من غلامعلی کوچولو هستم و 9 سالمه من اصلا بچه گانه فکر نمی کنم . تعریف از خود نباشه ها ولی من خیلی مرتب هستم.من درست در روزی که فهمیدم وبلاگ چیه وبلاگ نویس شدم . داداشم هم وبلاگ نویسه . روز قدس من رو برد راهپیمایی اونجا با وبلاگ نویس ها و وبلاگ آشنا شدم . تو این وبلاگ می خوام در باره هر چی فکر می کنم بنویسم در باره لبنان فلسطین امام زمان امام ها و .......
 
غلامعلی کوچولو - غلامعلی کوچولولو
 
داداشم (دلگویه های یک غلامعلی مجاهد)
 
زمستان 1385
پاییز 1385
 
 :جستجو

با سرعتی بی نظیر و
باور نکردنیمتنیادداشت ها
و پیام‏ها را بکاوید!