یک یا چند روز از عید گذشته بود صبح زود بیدار شدم دلم میخواست با پسر عمویم بروم به مدرسه یادم امد که هنور همویم مت را در مدرسه ثبت نام نکرده است پس دوباره سرم رو گذاشتم روی تخت، راحت تر از همیشه خوابیدم . بیدار شدم عموم آماده بود که من رو توی مدرسه ثبت نام کند . از شوق مدرسه صبحانه نخوردم راه افتادم با عموم . بعد از چند ساعت در اداره آموزش پرورش معطل دن فهمیدم که در مدرسه دکتر خوشیار ثبت نام شدم رفتیم به مدرسه . وارد مدرسه که شدم گفتم . بابا مدرسه . بابا زمین فوتبال . بابا آموزش پرورش . همین جوری با خودم می گفتم که آقای ملک محمّدی را دیدم او مدیر مدرسه بود قیافش مثل یک حلولا بود برای همین گفتم همو دست شویی کجاست.
خلاصه پام که وارد کلاس شد زنگ خانه را زدند و این هم از شانس من .